حرمت عبا و عمامه تان را نگه نمی دارید،
انتظار دارید مردم برای رای دادن حرفتان را گوش کنند؟
رومه جمهوری اسلامی در یادداشتی تند به ماجرای تعهد ظریف برای تحویل دادن سردار سلیمانی به آمریکا پرداخته است؛
▪️نه حرمت رمضان را نگه میدارند و نه حرمت لباسی که پوشیدهاند و نه حرمت دستاری که به سر میبندند، آن وقت توقع دارند با این کلام و عملکرد که قسم هم پای آن میگذارند، مردم دست شان را هم ببوسند!
▪️یک دست محکم باید یقه این فرد و دیگر درشت گویان را بگیرد و پای میز محاکمه بکشاند تا ثابت کنند ادعای خود را. اگر ثابت کردند که دکتر ظریف، به آمریکا تعهد تسلیم سردار سلیمانی را داده است، یقه وزیر خارجه را بگیرند و اصلا تیربارانش کنند، اما اگر نتوانست ثابت کند، لا اقل به چند سیلی آبدار بیدارش کنند
▪️بالاخره یک جا باید تمام شود این حرفهای بیسند. باید تمام شود بیاخلاقی کسانی که خود را پشت حصن فولادین لایسئل عنه» میپندارند و تا به حال هر تهمتی که زده اند، کسی سراغ ابروی پشت چشم شان را نگرفته است. همین هم پر رویی شان را از وقاحت هم بالاتر برده است. باید داغ شود پشت دستی که چنین ناجوانمردانه، تهمت میزند و خط و نشان میکشد.
▪️ سردار سلیمانی، چون جان عزیز است و یدقدرت جمهوری اسلامی و واجب الحرمه، ظریف هم عقل راهبردی و دیپلمات راه گشای نظام است و از این علیه آن، سخن تراشیدن، مثل بمب گذاشتن زیر پل دو سویه اقتدار نظام است. نظامی که حفظ آن را به فرموده خمینی کبیر،از اوجب واجبات میدانیم پس نمیتوانیم بازی بازیگران قدرت طلب را که جای سیلی نه» مردم برگونه شان از اسفند 94 هنوز باقی است، به سکوت برگزار کنیم. نه، نمیشود. نباید هم بشود. اگر یک بار، فقط یک بار با این جماعت خود حق مطلق پندار، به مر قانون رفتارشود، کلام گزافه در دهان شان میماسد. اگر یک بار یقه شان گرفته شود، سر جای خود مینشینند نه سر جایی که حق شان نیست.
▪️به احترام مجاهدتهای سردار سلیمانی، به حرمت فرزندان دیپلمات انقلاب، به حرمت شهدا و امام انقلاب، این بار کوتاه نیایند آنانی که دستی بلند در احقاق حق دارند تا دیگر کسی چنین بیسند حرف نزند و حرمت قسم خدا را چنین نشکند و چنین متاع بیارزش خود را هیزم اختلاف نکند.
▪️حرمت قلم را به نام بردن از این قبیل افراد نمیآلایم اما ضمیر، مرجع گزافه گوی خود را پیدا میکند و مراجع تصمیم گیر خوب میدانند باید علامت آشکار سئوال را جلوی چه کسی بگذارند. میدانند از که باید یقه بگیرند. میدانند. و من به این دانسته احترام میگذارم و به عنوان یک شهروند جمهوری اسلامی، منتظرم ببینم با این افراد و افرادی از این دست که چنین با ذهن مردم بازی میکنند،چگونه برخورد میشود. این برخورد میتواند همه گزافه گویان پر حرف را پاسخی معیار باشد تا هرجا تریبون مفت یافتند، حرف مفت نزنند.
به گزارش خبرنگار کتاب و ادبیات خبرگزاری فارس، شعر جاودانه محمدحسین بهجت تبریزی مشهور به شهریار» حال و هوای این روزهای حرکت امام حسین از مکه به سمت کربلا را روایت کرده و به تصویر میکشد:
شیعیان دیگر هوای نینوا دارد حسین
روی دل با کاروان کربلا دارد حسین
از حریم کعبه ی جدش به اشکی شست دست
مروه پشت سر نهاد، اما صفا دارد حسین
می برد در کربلا هفتاد و دو ذبح عظیم
بیش ازین ها حرمت کوی منا دارد حسین
پیش رو راه دیار نیستی، کافیش نیست
اشک و آه عالمی هم در قفا دارد حسین
بس که محمل ها رود منزل به منزل با شتاب
کس نمی داند عروسی یا عزا دارد حسین
رخت و دیباج حرم چون گل به تاراجش برند
تا به جایی که کفن از بوریا دارد حسین
بردن اهل حرم دستور بود و سرّ غیب
ورنه این بی حرمتی ها کی روا دارد حسین
سروران، پروانگان شمع رخسارش ولی
چون سحر روشن که سر از تن جدا دارد حسین
سر به قاچ زین نهاده، راه پیمای عراق
می نماید خود که عهدی با خدا دارد حسین
او وفای عهد را با سر کند سودا ولی
خون به دل از کوفیان بی وفا دارد حسین
دشمنانش بی امان و دوستانش بی وفا
با کدامین سر کند، مشکل دوتا دارد حسین
سیرت آل علی (ع) با سرنوشت کربلاست
هر زمان از ما،یکی صورت نما دارد حسین
آب خود با دشمنان تشنه قسمت می کند
عزت و آزادگی بین تا کجا دارد حسین
دشمنش هم آب می بندد به روی اهل بیت
داوری بین با چه قومی بی حیا دارد حسین
بعد ازینش صحنه ها و پرده ها اشکست و خون
دل تماشا کن چه رنگین سینما دارد حسین
ساز عشق است و به دل هر زخم پیکان زخمه ای
گوش کن عالم پر از شور و نوا دارد حسین
دست آخر کز همه بیگانه شد دیدم هنوز
با دم خنجر نگاهی آشنا دارد حسین
شمر گوید گوش کردم تا چه خواهد از خدا
جای نفرین هم به لب دیدم دعا دارد حسین
اشک خونین گو بیا بنشین به چشم شهریار
کاندرین گوشه عزایی بی ریا دارد حسین
کنون که میدمد از بوستان نسیم بهشت
من و شراب فرح بخش و یار حورسرشت
گدا چرا نزند لاف سلطنت امروز
که خیمه سایه ابر است و بزمگه لب کشت
چمن حکایت اردیبهشت میگوید
نه عاقل است که نسیه خرید و نقد بهشت
به می عمارت دل کن که این جهان خراب
بر آن سر است که از خاک ما بسازد خشت
وفا مجوی ز دشمن که پرتوی ندهد
چو شمع صومعه افروزی از چراغ کنشت
مکن به نامه سیاهی ملامت من مست
که آگه است که تقدیر بر سرش چه نوشت
قدم دریغ مدار از جنازه حافظ
که گر چه غرق گناه است میرود به بهشت
درباره این سایت